تاجر شهری، لیو یوشنگ، برای مراسم خاکسپاری پدرش، معلم روستا، به روستای زادگاهش در شمال چین باز میگردد. او درمییابد که مادر سالخوردهاش اصرار دارد که همه آداب و رسوم مرسوم تدفین را رعایت کنند، علیرغم این واقعیت که زمانه بسیار تغییر کرده است، و این کار مردم بسیاری را درگیر حمل جسد پدرش به روستا، مسیر خانه، میکند. همانطور که یوشنگ در مورد پیچیدگیهای موجود در سازماندهی چنین شاهکاری بزرگ بحث میکند، داستان جادویی چگونگی اولین ملاقات پدر و مادرش و دور هم جمع شدنشان را به یاد میآورد.